یه هفته ی گند... :(

سیلووووووووووووووووووووووم بر همگی من امدممممممممممممممم

خوفین؟خوشین؟دماغاتون چاقه؟مخاتون هنگه؟

خخخخخخخخخخخخ پ مثه منین......

اقا ما اگه نخوایم فیزیک نخونیم باید کیوببینیم؟

به خدا میخوام خودمو بزنم نفله کنم اخه کی حوصله داره فردا امتحان فیزیک بده؟

تازه فرداشم دوتاامتحان دارم خداااااااااااااااااااااا

اه حواسمو پرت کردین واسه چی اومدم؟

اهااااااااااا اومدم بگم دلم تنگید واستون

وای خدا این هفته چقدر گنده از اول هفته گندشروع شد وای...

شنبه امتحانای ریاضیمونو دادن نمره م ....افتضاح شد !!!!!!!!!!!!!

وقتی هم که دبیرمون داشت دفترارو می دید من سریع جواب یکی ازسوالارو از روی رکسونا(رکسانای خودمون)نوشتم اقای ز.....ن هم فهمید همون سوال منو برد پای تخته منو میگی؟!مثه چی میلرزیدم

خدارو شکر تمرینو درس حل کردم ولی اقای ز.....ن خیلی ناراحت بود از دستم به خاطر امتحان یه چیزی گفت دلم گرفت...اخه منو شاگردخیلی زرنگی میدونست ناامیدش کردم...

ولی به خودم قول دادم جبران کنم حالا اینو بیخیال شیمی رو که اصلا ر..م

بچه ها برام دعاکنین زنده بمونم چون اگه مامانم بفهمه هم کامپیوتر(+نت)هم موبایل وهم تلویزیون تعطیل...فقط درسسسسسسسسسس

دیروز نگفتم اخه یه عدس پلو درس کرده بودم هولوووووووووووو مامانمم کلی ذوق مرگید منم نگفتم...

واااااااااااااااای امروزم گندتر ازدیروز...

زنگ اول کامپیوتر داشتیم دوستم خواست لپ تاپشوبزنه شارژ ولی یه دفعه جیغ کشید منم که جرقه به اون بزرگیودیدم ازهمه بیشتروحشت کردمبرق گرفته بودش...

5دقیقه اخر زنگ دوم معلم زبان رفت پایین بچه های کلاسمونم که فقط منتظر یه فرصت بلافاصله افتادن به جون هم و دادو جیغو...

یکی از دوستام پرید وسط تایه کار غیراخلاقی بکنه یه دفعه سروکله ی دراکولا(معاونمون)پیداشد

به جون خودم نزدیک بود همون جا سکته ناقصوبزنم

دراکولا اومد دوستمو برداشت باخودش برد همون موقع زنگم خورد

ماهم همه مون جمع شدیم پشت دفتر

حالا مگه این زنیکه بیخیال میشد؟

چهار نفر دیگرو برداشت برد باخودش که شامل نماینده کلاس دوتاازدوستام ویکی که نزدیک در میشینه گفت تو درو گرفته بودی که کسی نیاد...داستانی ساخته بودا

منم زنگ اخر دیدم همه بچه ها نگرانن وسط زنگ شده بود به بهانه دل درد و حالت تهوع رفتم سرک کشیدم دیدم نه خیر این دراکولامگه ول میکنه پاچه همشونو گرفته بود

یکم واستادم دیدم دوستام بادماغای قرمز و چشمای اشکی اومدن بیرون

مهلاکه خودشو کشت وسط حیاط واستاده بود بلندبلند زار میزد یاسمن که وضعش بهتربود رفت اب براش اورد خلاصه تااونو اروم کردیم کلی طول کشید منم زودترازاونا برگشتم کلاس خیرسرم رفتم فقط اب بزنم به صورتم

چشمتون روز بد نبینه چنان روز افتضاحی بود امروز که خدامیدونه

دعاکنین دوستم دنیارو اخراج نکنن اخه مدرسه مون خیلی سختگیره خیلی زیاد

وای چقده حرفیدم برم گم شم یکم فیزیک بخونم باز این یکیو گند نزنم

راستی ببخشید انقدرحرف زدم طولانی شد شرمنده...

مواظب خودتون باشین بابای...