برگشتم دوباره :)

سلااااااااام مجدد به همه دوستای خوفم

همگی خوبین؟سرحالین؟

بچه ها داره تابستون تموم میشه واااااااااااااااااااااای

ولی من نیومدم این چیزارو بگم اومدم بگم چند روز نبودم گرفتاربودم قضیش چیه

19 شهریور یعنی یکشنبه عروسی خواهرم بود...

خدامیدونه من چقدر حرص خوردم اون روز از ارایشگاه گرفته تا عروس کشون و رفتن به خونه عروس دوماد

توی ارایشگاه انقدر وسواسی شده بودم همش میگفتم این مدل سایه دوس ندارم این رنگ خوب نیس ولی اخر خیلی خوب از اب دراومدم خداییش خوشجیل موشجیل شدم

وقتی رفتیم باغ کلی منتظرموندم تامهمونابیان کلی هم از دست دوستام حرص خوردم قول داده بودن زود بیان مثلا...

خلاصه بگم کلی رقصیدم گفتم خندیدم وکلی خوش گذشت ولی ناگفته نماند اگه عروسی خواهرم نبود همون وسط پاشده بودم چندنفرو مینداختم بیرون کلی اعصابموخورد کرده بودن فقط میخوردن موقع دادن هدیه ها نه دست زدن نه نگاه کردن اخه ادم چی به این مدل از ادما باید بگه خداییش چی میتونه بگه... از یه طرفم هرکی منومیدید میگفت مبارک باشه ایشالا نوبت شما منم هی حرص میخوردم ازاین حرف میخواستم دادبزنم ایها ناس من نمیخوام ازدواج کنم

بعدشم از عروس کشون خواهرم عقب موندم میدونین چرا؟کارگرای باغ همشون انعام میخواستن نه که خیلی زحمت کشیدن قلیون کشیدن خسته شدن باید پولشم ازبابام بگیرن بابامم پیچوند منم نشسته بودم توماشین مثل دیوونه ها یواشکی گریه میکردم که عروس کشون خواهرم ماباید عقب بمونیم

ولی خداروشکر خودمونو بهشون رسوندیمو کلی واستادیم رقصیدیم دست عموم-شوهر خالم و دوسه نفردیگه دردنکنه که کلی قر میدادن وسط دمشون گرم....هر ماشینی هم که رد میشد بوق میزد منم ذوق مرگ میشدم هههههه

خلاصه جاتون واقعا خالی بود تو باغ همه چی عالی بود اتیش بازی رقص دونفره عروس دوماد غذاها گرم کردن مجلس بارقص فامیلا همه چی بی نظیز بود ولی بااینکه خواهرم چندتاکوچه باخونمون فاصله داره امابه محض اینکه رسیدیم خونمون رفتم تو تخت تاتونستم گریه کردم دیروزم کلی کریه کردم خیلی برام سخته بااینکه تقریباهرروز میاد اینجا اما نگاه که به اتاقش میکنم بغضم میگیره

ببخشید انقدر حرف زدم وسرتونو درد اوردم میخواستم به تمام دوستای گلی که نظر گذاشتن ویاایمیل دادن که چرانیستم بگم ببخشید سرم شلوغ بود ایشالا عروسی خواهربرادراتون تامنو درک کنید

دوستتووووووووووووووووووون دارم بووووووووووووووووووس مواظب خودتون باشین